50 سال عشقبازی در دستگاه امام حسین و ائمهي اطهار کار خودش را کرده و معرفت را به حدی رسانده که حالا زبان این پیرغلام اهل بیت فقط به ذکر برخی فرازهای معنوی باز میشود و انگار هیچگونه پیوندی با دنیای مادی ندارد.
چشمهایش برق عجیبی دارند و سرشار از حرفهای ناگفتهای هستند که سالهاست همچون رازی مگو آنها را در قلبش حفظ کرده و به شیرینی هرچه تمامتر با همانها روزگار میگذراند.
حجت کسری پیرغلامی است که خاطرهی اولین سفرش به کربلا دهان به دهان میچرخد و کسی است که وادی کربلا برایش نمونهی مجسم واقعهی عاشورا بود و آنقدر روح و روانش را در هم فشرد که تاب نیاورد و از همان موقع بیمار شد.
او چند سال بعد برای همیشه در سکوت فرو رفت و سرانجام ذکر «یا علی» شد تنها مرهم دردهای بیدرمانش و اکنون 13 سالی میشود که سکوت کرده. خانوادهاش میگویند حاج حجت از این وضعیت کاملا راضی است و هیچگونه شکایتی ندارد.
زیرا این چیزی است که سالها پیش از خدا طلب کرده و حالا از تحقق آن لذت میبرد. به دیدار این پیرغلام اهل بيت رفتیم تا مقابل لبخند دلنشینش که در حین مصاحبه از لبانش محو نمیشد، راوی زندگی پربرکت او از زبان همسر و دخترش (مهري سلیمانی و نفیسه کسری) باشیم.
- نفیسه خانم! گویا پدرتان از سنين پایین مداحی میکردند. ورود زودهنگام ايشان به عرصهي مداحی ریشه در یک پیشینهی خانوادگی و استعداد ذاتی داشت يا علت آن چيز ديگري بوده؟
همینطور است. پدربزرگم در زمانهایی که تعزیه رونق بیشتری داشت تعزیه اجرا میکرد و پدرم پای این تعزیههاي بزرگ شد که احتمالا علاقه و استعداد بیحد او از همانجا نشئت گرفته.
- ورود ایشان به این وادی دقیقا از چه زمانی بود؟
پدرم از پنج سالگی به مداحی علاقه پيدا كرد، از هشت سالگی مداحی را به شکل جدی شروع کرد و در 12 سالگی عبای مداحی را روی دوشش انداخت.
- از 12 سالگی!
بله، اتفاقا خاطرات پدرم از آن دوران جالب است. به قول خودش آن روزها آنقدر کوچک بوده که مستمعين او را بالای منبر میگذاشتند.
پدرم از اینکه او را داخل بزرگترها کرده و برای خواندن تعارفش میکردند واقعا خوشحال ميشود و تمایل بیشتری برای پیشرفت پیدا میکند که نهایتا همین اشتیاق باعث شد اساتید زیادی برای آموزش او پیشقدم شوند.
مرحوم خانی مهمترین استاد پدرم بود و حاج محمود عرفانی نیز کسی بود که اشعارش را در اختیار پدرم قرار میداد.
- شاگردی که سرانجام از اساتید زبدهي مداحی شد و خیلی از خانوادهها دوست داشتند بچههایشان زیر نظر او آموزش ببینند. علت این همه تمایل چه بود؟
پدر با بچهها خودماني بود و با آنها مثل خودشان رفتار میکرد و به خاطر همین بچهها احساس غریبی نمیکردند. پدرم تاکید زیادی روی درس بچهها داشت و اگر سطح نمرههایشان خوب نبود آنها را نمیپذیرفت تا لطمهای به درسشان وارد نشود.
درواقع این خصوصیات باعث شد شاگردانی از سنین كودكی تا جوانی داشته باشد. خانوادهها آنقدر روی آموزش حاجآقا تاکید داشتند که حتی از مسیرهای بسیار دور و در شرایط بد آب و هوایی بچههایشان را به کلاسهای حاجآقا میرساندند.
کلاسهایی که هنوز هم تحت عنوان نوای خیمهگاه برپاست. پدر تا وقتی در بستر بیماری نیفتاده بود، خودش کلاسها را در شمیران اداره میکرد اما بعد از بیماری، شاگردانش آن را اداره میکنند و چراغ این کلاسها هنوز روشن است.
- حاجآقا اصالتا شمیرانی هستند؟
پدرم قلهکی است و مادرم تجریشی.
- حاجخانم! پس تقریبا هممحلهای بودید که با هم ازدواج کردید؟
همينطور است. بالاخره حاجآقا مداح بنام و پرکاری بود که همه او را میشناختند. چه بسا ازدواج ما هم به واسطهي شغل او شکل گرفت.
آن موقع من 19 ساله بودم و حاجآقا 28 ساله بود. او در هیئتهای پدرم میخواند و از دوستان پدر و برادرهایم بود و آشناییمان از همین طریق انجام شد و چون میدانستم مداح است پيشنهادش را قبول کردم.
واقعیت این است که اصلا برای سرگرفتن این ازدواج دعا میکردم و از صمیم قلب دوست داشتم با چنین شخصی ازدواج کنم که در نهایت نیز این اتفاق افتاد و زندگی مشترک ما در خرداد سال 53 به شکلی کاملا ساده شکل گرفت.
- چه چیزي باعث این همه محبوبیت حاجآقا نزد شما شده بود؟
شخصیت بسیار خوبی داشت و من این موضوع را از توجه استثناییاش به مداحی فهمیدم. درواقع همیشه با مطالعه و اطلاعات کامل در هیئتها حاضر میشد و معتقد بود نباید هیچ حرف اشتباهی به مردم زده شود. این موضوع نشان از مسئولیتپذیری، تعهد و صداقت او داشت که باعث محبوبیتش میشد.
نفیسه كسري: پدرم برای خواندن در ماه محرم و صفر خودش را از ماه ذیالحجه آماده میکرد. مطالعه، دستهبندی مطالب و نوحهها، تمرین و هماهنگی با دوستان از مقدمات ورود به ماه محرم بود.
پدرم میگفت هیچوقت نباید بدون مطالعه به منبر رفت. زیرا اگر یک مداح حرف اشتباهی به مردم بزند و آنها همان حرف اشتباه را به دیگران منتقل كنند، حق بر گردنشان میماند.
بنابراین به شدت این را رعایت میکرد و از شاگردانش هم ميخواست اين مسئله را رعايت كنند. چه بسا اگر میدید یک مداح شعری را اشتباه میخواند یا روایتی را اشتباه عنوان میکند، بسیار ناراحت میشد و انتقاد میکرد.
- ایشان یکسری اصول برای مداحی قائل بودند. درست است؟
بله، مثلا میگفت یک مداح باید پوشش آراسته و در شأن مداحی داشته باشد و با عبا در مراسم حاضر شود.
با پوشیدن لباسهای نامتعارف و حتی پیراهن آستین کوتاه مداحان بسیار مخالف بود و میگفت ظاهر نامناسب یک مداح باعث میشود مردم از خودشان بپرسند چرا اینها که در دستگاه امام حسین هستند، این طور ناجور لباس میپوشند!
البته این حساسیت را فقط نسبت به مداحان به خرج میداد و در مورد مستمعينی که به هیئت میآمدند اصلا این طور نبود. پدرم اعتقاد داشت هر کسی با هر تیپ و ظاهری را باید به هیئت جذب کرد و مانع از دوری آنها از هیئتها شد.
- حاجخانم! شنیدهایم ایشان بسیار اهل سادهزیستی هستند. درست است؟
حاجآقا به هیچوجه در قید و بند زندگی مادی نبود و به شدت با زندگی تجملاتی مخالف است. 16 سال اول ازدواجمان را کنار مادر حاجآقا زندگی کردیم.
تا اینکه بالاخره این خانه را خریدیم. حاجآقا اصلا دنبال این نبود که چیزی به زندگیاش اضافه کند و مالی بیفزاید.
البته در مورد برگزاری مراسم ائمه نگاهی کاملا متفاوت داشت و میگفت برای ائمه باید سنگ تمام گذاشت تا همه چیز در شأن آنها و به بهترین شکل ممکن انجام شود.
- با این سادهزیستی مشکلی نداشتید؟
به هیچوجه. عقاید حاجآقا را میپسندیدم و قاعدتا این نوع زندگی برایم سخت نبود. معمولا هیچ جا نمیرفتیم و زندگیمان در هیئت و روضه خلاصه میشد اما هیچوقت اعتراضی نداشتم. وقتی میدیدم حاجآقا زندگیاش را وقف امام حسین کرده، به عقاید او احترام میگذاشتم.
- با فشار کاری حاجآقا چطور کنار میآمدید؟
مشکلی با اين قضيه نداشتم. حاجآقا صبح میرفت و آخر شب میآمد اما هیچوقت از این موضوع ناراحت نبودم. زیرا تا جایی که زمان اجازه میداد کمکحال من بود.
مسئولیت درس و مدرسهي بچهها کاملا با حاجآقا بود و مابقی کارهای تربیتی با من. ما سه دختر داریم که به عنوان مادر مسئولیت سنگینتری برعهده داشتم و اتفاقا حاجآقا همیشه از این بابت ابراز خوشحالی میکرد و میگفت تو که هستی خیالم از بابت همه چیز راحت است و بدون دلشوره میتوانم به کارهایم برسم.
- البته حق با حاجآقا بوده. این را به خوبی میتوان از نوع تربیت دخترخانمهايتان فهمید. میخواهیم بدانیم جدا از تمام مسائل تربیتی، شما و حاجآقا چقدر نسبت به ظاهر و حجاب دخترهايتان اهمیت میداديد؟
همیشه میگفت اینجور خانوادهها الگوی مردمند. بنابراین همیشه باید جوری باشید که اگر قرار است تشویق و توصیهای به مردم داشته باشم، کسی به من خرده نگیرد و نگوید اول خانوادهی خودت را اصلاح کن و بعد به موعظه بپرداز.
درواقع این صحبت حاجآقا همیشه آویزهي گوش دخترهايم بود و آنها نیز این قضیه را باور داشتند و حساسیت زیادی به خرج میدادند.
نفیسه كسري: البته باید این را به صحبتهای مادر اضافه کنم و بگویم جدا از تمام توصیههای پدر که برای تکتک ما بسیار ارزشمند بود و مسیر حرکت ما را به شایستگی مشخص میکرد، ما دخترها در بحث حجاب مدیون مادرمان هستیم.
چون او حجاب را در نهایت آراستگی میپسندید و میگفت یک خانم چادری باید طوری باشد تا دیگران نیز به رعایت حجاب ترغیب شوند.
مثلا اینکه پای چادر خانمي کثیف باشد، اصلا برای او قابل قبول نبود و میگفت همین موضوع به ظاهر ساده باعث میشود مردم بگویند اگر حجاب این است، ما این حجاب را نمیخواهیم. بنابراین یاد گرفتیم همواره ظاهری محجبه اما آراسته و مرتب داشته باشیم.
- حاجخانم! کمی از خصوصیات اخلاقی حاجآقا برایمان بگویید. هرچند که لبخندها و چهرهی آرام حاجآقا به خودی خود گویای همه چیز است.
حاجآقا در تمام شرایط زندگی فردي بسیار خوشرو و خوشاخلاق بود و با بچهها مثل بچه رفتار میکرد و با بزرگترها بزرگ بود و با پیرها پیر میشد. رفتار شایسته و مردمداری حاجآقا زبانزد عام و خاص بود و ما نیز در خانه از محاسن اخلاقی او بهره میبردیم.
- گویا مردمداری حاجآقا باعث شده بود نسبت به روضههای خانگیشان تعصب خاصی داشته باشند به طوری که هیچوقت بانیان و مستمعين را منتظر نمیگذاشتند.
نفیسه كسري: پدر احترام خاصی برای بانیان مجالس و مستمعين قائل میشد و در نهایت ادب و احترام با آنها برخورد میکرد.
برای حاجآقا بینظمی در کار هیچ معنایی نداشت و به هیچ عنوان پیش نمیآمد که با تأخیر در برنامههایش حاضر شود یا غیبت داشته باشد.
میگفت طاقچه بالا گذاشتن برای مراسم امام حسین هیچ کمکی به آدم نمیکند و تا فرصت هست باید توشه جمع کرد. پدرم 48 سال به خانهای میرفت که فقط یک مستمع داشت كه بانی روضه بود.
همراهان حاجآقا بارها به او گفته بودند این روضه را لغو کن اما پدرم هیچوقت این پیشنهاد را نپذیرفت و سالهای سال در خانهي این پیرزن روضه خواند. میگفت میزبان اصلی این روضه حضرت زینبh است و تمام برکت یک ماه روضهخوانی من در همین یک روضه خلاصه میشود.
- برکتی که قطعا حاصل اخلاص ایشان بود و ارتباطی به مبلغ صله نداشت.
حاجخانم: حاجآقا هیچوقت به مبلغ توجه نمیکرد و اصلا نمیدانست چه کسی چقدر داده. پول داخل پاکت را نميشمرد تا مبادا به خاطر مقدار مبلغ برای کسی کمتر یا بیشتر مداحی کند و تفاوتی قائل شود.
میگفت هر چیزی دارم از امام حسین است و برکت هم با همین نام میآید. از شاگردانش میخواست هیچوقت مبلغ را طی نکنند تا اگر در آن دنیا به امام حسین گفتید برای شما نوکری کردم، به شما نگوید برای خودت خواندي نه برای من!
- نفیسه خانم! پدرتان با این همه محاسن اخلاقی، اهل کارهای خیر و کمک به دیگران هم بودند؟
تا پیش از بیماری پدر ما این را نمیدانستیم. اگرچه گاهی از روضههای خودش برای ما تعریف میکرد اما هیچوقت نشنیدیم که به کسی کمک کرده باشد.تا اینکه در بستر بیماری افتاد و از این موضوع اطلاع پیدا کردیم. بعد از بیماری پدر افراد زیادی به خانهی ما میآمدند و میگفتند حاجآقا فلان کار را برای ما کرده.
گویا پدرم در بحث کمک مالی به نیازمندان، قرض دادن پول به گرفتاران، گرفتن وام برای جوانها و کارهایی از این دست پیشقدم بوده که ما بعدها این موضوع را فهمیدیم.
- حالا که حرف از بیماری حاجآقا به میان آمد، کمی هم در این زمينه صحبت کنید. اصلا چه شد که پدرتان در بستر بیماری افتادند؟
درواقع همه چیز از اولین سفر پدرم به کربلا شروع شد. او سال 76 برای اولین بار به کربلا مشرف شد؛ سفری که همه چیز را تغییر داد و پدرم بیمار شد.
- مگر چه اتفاقی افتاد؟
پدرم بعد از اينکه از سفر برگشت، مکرر سرفه میکرد. فکر میکردیم سرفههايش به خاطر آلودگی هوا یا یک سرماخوردگی ساده است اما موضوع به این سادگیها نبود. پدر را پيش دکتر بردیم و متوجه شدیم که فشارش روی 24 است و اصلا شرایط مساعدی ندارد.
پرستار از اینکه پدرم هنوز سرپا بود تعجب کرد و گفت باور دارم که امام حسین او را زنده نگهداشته. این اول بیماری پدر بود و بعد از این اتفاق فهمیدیم همه چیز به فشارهایی برمیگردد که در سفر به کربلا متحمل شده بود.پدرم میگفت در سفر به کربلا تمام روضههایی را که طی سالها خوانده بودم برایم مجسم شد و فشار زیادی را تحمل کردم؛ فشاری که به خاطر ممنوعیت عزاداری، مضاعف شده و او را بسیار آزرده بود.
درواقع پدر و همراهانش در آن شرایط چارهای جز سکوت نداشتند و نتوانستند عقدههای دل خود را خالی کنند. همراهان پدرم میگویند وقتی از حاجآقا میخواستیم برایمان روضه بخواند، به ما میگفت اینجا روضه ندارد. ببینید و گریه کنید.
- پس همین موضوع ایشان را به این حال و روز انداخت؟
بله، بعد از این جریان بیماری همیشه با پدرم بود و قرص فشار مصرف میکرد. تا اینکه سال 80 برای دومین بار عازم کربلا شد.
بعد از این سفر بود که سکتهي قلبی كرد و طی چهار سال اوضاعش بدتر شد و در نهایت در سال 84 سکتهي قلبي و مغزی با هم اتفاق افتاد و باعث شد منطقهی زیادی از مغز پدرم آسیب ببيند و او ضمن محدودیتهای جسمانی، برای همیشه قدرت تکلم خودش را از دست بدهد.
- از بین رفتن قدرت تکلم ایشان اما و اگرهای زیادی دارد و بسیار تعجبآور است. زیرا ایشان به خوبی «یا علی» میگویند و حتی میتوانند برخی ذکرها و دعاها را بر زبان بياورند!
همینطور است. ما خودمان هم نمیدانیم اوضاع از چه قرار است. حتی پزشکان از این وضعیت پدر اظهار تعجب میکنند و میگویند ایشان از بیماران نادر ما هستند.
همانطور که گفتید پدرم به خوبی «یا علی» میگوید و پاسخ هر حرفی را با همین ذکر میدهد. جالب است بدانید که حتی میتواند صلوات بفرستد.
دعاهایی را که از تلویزیون پخش میشود زمزمه ميکند و حتی با مداحانی که به خانهی ما میآیند، همراهی ميکند اما محدودهی کلامیاش در همین حد است و اصلا نمیتواند حرف بزند و حتی یک سلام ساده بگوید.
- تلاشی برای سرپا شدن و صحبت کردن دوبارهي پدرتان نکردهاید؟
خیلی نسبت به این موضوع اصرار داشتیم اما پدرم هیچ تلاشی نمیکرد و انگار به همین شرایط راضی بود. گاهی فکر میکنم که پدرم خودش نخواسته وگرنه همه چیز مثل قبل میشد.
البته با توجه به اینکه پدرم اصلا برای بهبودی اوضاع همکاری نمیکرده، پزشکان گفتند دیگر به او فشار نیاورید.
مهري سليماني: جالب است بدانید که همیشه میگفت این صدا برای امام حسین است. خودش آن را داده و اگر بخواهد آن را میگیرد.
یک هفته قبل از اینکه حاجآقا دچار سكتهي قلبي و مغزي شود، به پابوس امام رضا رفتیم. به او گفتم از امام رضا بخواه شفایت بدهد اما گفت من چیزی از ايشان طلب نمیکنم.
نفیسه كسري: پدرم معتقد بود ائمه همه چيزشان را برای پایداری اسلام و مكتب تشیع دادهاند. بنابراین اصلا جا ندارد برای خودمان از آنها چیزی مطالبه کنیم و باید از این کار خجالت بکشیم.
- با این حساب میتوان مطمئن شد که ایشان واقعا راضی به رضای خدا هستند.
مهري سليماني: نه تنها راضی است بلکه میتوان گفت به آرزویش رسیده. شاید باور کردنش سخت باشد اما حاجآقا در یکی از نوارهای کاست بسیار قدیمی حرفی زده که آدم متعجب میشود.
در آن نوار کاست میگوید: «خدایا سالهاست میخوانم و دیگران گریه میکنند. میشود روزی این صدا را از من بگیری تا دیگران بخوانند و من گریه کنم». شنیدن این نوار اگرچه ما را بسیار اندوهگین میکند اما به هر حال میبینیم که او به آرزویش رسیده و از این وضعیت راضی است.
- در سالهای بیماری پدر هیچوقت در انتظار شفای ایشان نبودید؟
اوایل بیماری پدر یک روز که برای نماز صبح بیدار شده بودم، شنیدم او در حال خواندن دو جملهی اول زیارت عاشوراست. هیجانزده و سراسیمه سمت او دویدم.فکر کردم شفا گرفته اما پدر خواب بود و در خواب زیارت عاشورا را زمزمه میکرد.
یکبار دیگر پدرم در خواب شعري براي حضرت رسولمیخواند. البته در هر دو مورد ما نفهمیدیم جریان از چه قرار است.
درواقع اینها مثل راز هستند و آنچه مسلم است این است که پدرم از این وضعیت نوکری و اربابی نهایت لذت را میبرد.
منبع:همشهري آيه
نظر شما